این بیهوده است که چون عامل مشاوره دهنده را نمیبینیم فکر کنیم که هدف وجود ندارد.
ارسطو
برای ارسطو تمام اقدامات آگاهانه انسان هدفدار است و بر اساس هدف یا نهایتی است که انسان به دنبال آن است. ما میتوانیم اهدافمان را انتخاب نماییم و سپس رفتارهایمان را بر اساس اهدافمان مشخص کنیم. در حقیقت اهداف ما دلیل کارهایی که ما میکنیم هستند.
هر اقدام آگاهانه برای رسیدن به هدفی است. به عنوان مثال آیا یک خانه بر اساس شانس ساخته میشود یا به دلیل مشخصی احداث میشود؟ علاوه بر این چگونه ممکن است بدون هیچگونه نقشهای بدانیم که چه مواد و فرایندهایی باید دنبال شود تا خانه ساخته شود؟ هدف از ساخت خانه چیست؟ آیا این خانه برای یک خانواده بزرگ ساخته شده است یا برای یک خانواده کوچک؟ آیا هدف از ساخت خانه زندگی کردن خانواده است یا برای استقرار یک تیم کاری است؟
آیا شما بهصورت تصادفی چوبها را روی هم میگذارید تا خانه ساخته شود یا با یک نقشه مشخص این کار را میکنید؟ آیا یک ساعت رولکس تصادفی ساخته میشود یا هدفی در ساخت آن وجود دارد؟ چگونه است که افراد کتاب مینویسند، دانشگاه میروند، کسب و کاری را راه اندازی میکنند یا دوچرخه سواری میکنند؟ آیا اینها به صورت کاملاً تصادفی صورت میگیرد یا با هدف خاصی انجام میشود؟
آیا انجام این کارها برای رسیدن به هدف خاصی نیست؟
آیا طبق گفته کاوی این ابتدا تصویر ذهنی نیست که ابتدا برای انجام این کارها ساخته میشود و سپس این کارها به حالت فیزیکی صورت میگیرد؟
هر خلاقیتی که شما از انسانها میبینید نتیجه طرحی هوشمندانه است به این صورت که فردی ایدهای برای خلق چیزی دارد و سپس این ایده را به شکل فیزیکی در میآورد. هرچیزی که شما میبینید طرحی هوشمندانه است.
لباسهایی که میپوشید و حتی کتابی که میخوانید از یک ایده شروع شدهاند. در مورد همین کتابی که در دست شماست باید بگویم که ابتدا من ساختار کتاب را طراحی کردم و سپس کلمات را در داخل صفحات نوشتم. کتاب زمانی تمام شد که من احساس کردم که آنچه نوشتهام بر اساس دیدگاه من است. هیچکدام از این فرایندها بهصورت تصادفی شکل نگرفته است و اینگونه نبوده است که من صبح بیدار شوم و کتاب جلوی چشمانم حاضر باشد. ایدهها و ساختار این کتاب در حقیقت بیانگر این است که افکار بهم ریخته، تحقیقات گسترده و داستانهای مختلف به شکلی ساختارمند و هدفمند طراحی شدهاند تا در قالب متنی که یکسان و بهم پیوسته است ارائه گردد.
خلاقیت زمانی رخ میدهد که بتوانید به مواد خام به هم ریخته نظم دهید. به عنوان مثال یک میز چیزی نیست جز سازماندهی منظم به قطعه چوبهایی که به صورت نامنظم در یک کارگاه روی هم تلمبار شده بودهاند. در مورد میز میتوانید دقیقاً موضوع را متوجه شوید زیرا ماده اولیه میز چوبی در حقیقت تنه درختان است که پس از قطع و تراشیده شدن به شکل الوار درآمده است. سپس بعد از طراحی این الوار با دقت و اندازههای مختلف کنار هم چیده شدهاند تا به شکل میز درآیند. طبق گفته رالف والدو امرسون افراد با آگاهی کم به شانس اعتقاد دارند در حالی که افراد آگاه به علت و معلول معتقد هستند.
این موضوع یک سوال اساسی را ایجاد میکند که باید من و شما بتوانیم جواب دهیم و آن هم این است که آیا باور داریم که زندگی شانسی است یا قابلیت طراحی و برنامه ریزی دارد؟
آیا شما باور دارید که رفتارها و وضعیت شما شانسی است یا تحت تاثیر چیزی است و میتوانید آنها را مشخص نمایید.
من اخیراً این سوال را از همسرم پرسیدم و با اشاره به کلاه بیس بالی که بر سرش گذاشته بود از او سوال کردم که آیا این کلاه بیس بال شانسی روی سرت گذاشته شده است یا یک هدف آگاهانه در انجام این کار وجود داشته است؟
همسرم جواب داد: من واقعاً به این موضوع فکر نکردم. داشتم خانه را تمیز میکردم که این کلاه را دیدم و آن را روی سرم گذاشتم تا بتوانم موهایم را از روی صورتم جمع کنم.
اما این کلاه شانسی روی سر تو نشسته است یا خودت این کلاه را روی سرت گذاشتی؟ آیا حتی کسری از ثانیه بوده است که تو فکر کنی که این گذاشتن کلاه بر روی سرت بهتر از رها کردن آن در گوشهای از اتاق است یا خیر؟
بله او این کار را کرده بود اما این کار بیشتر اتوماتیک انجام شده بود تا اینکه بخواهد مبتنی بر تفکر باشد.
خوب اگر میخواستی که این کلاه روی سرت باشد آیا خود کلاه میآمد روی سرت بنشیند؟
جواب قطعاً نه است. هر رفتاری حتی رفتارهای بسیار کوچک و عمدتاً ناخودآگاه برای رسیدن به هدفی انجام میگیرند. پیتر تیل که یکی از میلیاردهای جهان است میگوید اگر شما باور دارید که زندگی مجموعهای از رخدادهای اتفاقی و شانسی است پس چرا این کتاب را میخوانید؟ سپس میگوید:
شما میتوانید آینده خود را بهصورت امری مشخص و قطعی در نظر بگیرید و یا اینکه آن را امری نامعلوم بدانید. اما تفاوت این است که وقتی امری را قطعی و مشخص میدانید برای رسیدن به آن تلاش میکنید و سعی میکنید با برنامه ریزی آن را شکل دهید. در حالی که اگر آنها را امری تصادفی و نامشخص در نظر بگیرید هیچ تلاشی نمیکنید و در نهایت هم تسلیم میشوید.
طبق نظر تیل نسبت به آینده دو نگرش معین و نامعین وجود دارد:
نگرش نامعین به آینده میتواند کارکردهای نامناسب دنیای امروز را نشان دهد و در نتیجه هر اتفاقی که برای افرادی که این دیدگاه را دارند رخ میدهد به راحتی آن را به بی برنامگی دنیا نسبت میدهند. در حالی که کسانی که با دیدگاه معین به آینده نگاه میکنند میتوانند به راحتی دلایل و عواملی که سبب ایجاد اتفاقات میشود را بررسی کرده و راهکاری برای آن ایجاد نمایند.
در دنیای مدرن امروزه تلاش زیادی شده است که تغییر دیدگاه از حالت نامعین به حالت معین در مورد آینده ایجاد گردد و به همین دلیل نیز موضوع ایجاد طراحی هوشمندانه و مشخص کردن هدف ارائه شده است. اما هنوز هم باور عمومی در بین افراد زیادی این است که شما نمیتوانید زندگی خود و نتایجی که ایجاد میشود را دنبال نمایید و در نتیجه شما باید آنها را فراموش کرده یا نادیده بگیرید.
اما باید گفت که بیان فراموش کردن هدف واقعاً غیرصادقانه است و نویسندگانی که این موضوع را مطرح میکنند خودشان این کار را انجام نمیدهند. باید گفت که زندگی بدون داشتن هدف و دنبال کردن نتیجه تقریباً غیر ممکن است.
به عنوان مثال جیمز کلییر را در نظر بگیرید که در کتابش با نام عادات اتمیک میگوید که ما باید تنظیم کردن هدف را فراموش کرده و فکر کردن طولانی مدت واقعی، در حقیقت تفکر بدون هدف است. اما زمانی که مستقیماً از او سوال شد او در نهایت اعتراف کرد که هدف، محرک فعالیت انسانها است. لویس هوز در پادکست مدرسه بزرگان از او پرسید پنج عادت روزانه شما که قابل مذاکره نیست چیست؟ و کلییر مستقیماً جواب داد که خوب این عادتها به اهداف شما بستگی دارد. و سپس بعضی از عادتهای شخصیاش را بیان کرد. او بعدها نوشت که اگر شما آگاهانه به اهداف خود فکر کنید و از آنها مراقبت نمایید میتوانید بر روی فرایندهای زندگی خود تسلط داشته باشید.
زمانی که رفتارها بر منبای هدفی باشد آگاهانهتر خواهند شد.
انیشتین میگوید: حماقت یعنی اینکه کاری را بارها و بارها انجام دهید و منتظر نتیجه متفاوتی باشید. اگر شما نتایج را کاملاً نادیده گرفته و فرایند خود را ادامه دهید چگونه میتوانید متوجه شوید که فرایند شما کارایی دارد یا خیر؟ قطعاً نمیتوانید.
حتی وارد شدن در جریان کار نیز نیاز به داشتن اهداف کاملاً مشخص دارد. همانگونه که میخالی زیکزنت میخالی که متخصص وارد شدن در جریان کار است میگوید:
جریان کار زمانی اتفاق میافتد که یک نفر وارد مرحله انجام کاری با هدف مشخص میشود. این اهداف سبب میشوند که رفتارهای انسان جهت مشخصی داشته باشند.
بدون داشتن اهداف مشخص، وارد شدن در جریان کار بسیار سخت خواهد بود زیرا اهداف هستند که مشخص میکنند شخص بر روی چه چیزی تمرکز نماید. اگر شما هدف مشخصی برای روز خود نداشته باشید چگونه میتوانید مشخص نمایید که بر روی چه چیزی تمرکز کنید؟
اهداف مشخص در حقیقت محرک وارد شدن به جریان کار هستند. همانگونه که استیون کوتلر که متخصص وارد شدن در جریان کار است میگوید: چیزی که حیاتی است این است که ما دقیقاً بدانیم الان چه کاری میکنیم و بعد از آن چه کاری میخواهیم انجام دهیم. در این حالت است که میتوانیم بر روی زمان حال تمرکز کنیم.
اهداف محدودیتهایی ایجاد میکنند که ما را هدایت میکنند. وارد شدن در جریان کار زمانی که شما هدف بزرگی را به بخشهای کوچکتر تقسیم میکنید رخ میدهد. اگر شما مربی یک تیم فوتبال باشید باید به جای اینکه صرفاً بر روی برنده شدن در مسابقات فکر کنید هدف خود را به قسمتهای کوچکتر تقسیم نمایید تا بتوانید برای هر بازیکن هدف مشخص را تعیین نمایید. در این حالت به جای اینکه شما بازی را برنده شوید تلاش میکنید که ابتدا به بخشهای کوچکتر که مشخص کردهاید برسید و در نهایت به دستیابی به تمام اهداف کوچک هدف بزرگ شما که برنده شدن است نیز محقق میشود.
تمرکز بر هدفی که پیش روی شماست و انجام کارها به صورت مکرر و دانستن اینکه این مراحل، مراحل کلیدی برای رسیدن و هدف و برنده شدن در بازی است سبب میشود که شما در کار خود حرفهای شوید.
اگر شما نویسنده باشید به جای اینکه بر روی تمام کردن کتاب تمرکز نمایید میتوانید هدف خود را به تمام کردن فصول کتاب، تمام کردن یک صفحه و تمام کردن یک پاراگراف خرد کنید.
برای اینکه بتوانید در جریان کار قرار بگیرید مهم است که در هر زمانی روی یک هدف تمرکز کنید. انجام چند کار سبب بر هم خوردن حالت وارد شدن در جریان کار شود. به عنوان مثال زمانی که هم صحبت میکنید و هم ایمیلهای خود را چک میکنید یعنی اینکه دو هدف را دنبال میکنید و در این حالت نمیتوانید وارد جریان کار شوید.
حقیقت در مورد انسانها این است که رفتار همه انسانها با اهدافشان شکل میگیرد. فرانکل بر این باور است که این حقیقت نهایی است. او میگوید این ویژگی انسان است که میتواند با نگاه کردن به هدف به زندگی ادامه دهد و در حقیقت این همان چیزی است که انسان را در لحظات سخت حفظ کرده و زنده نگه میدارد.
هر عمل انسان حتی گذاشتن کلاه بر سر توسط همسر من هم یک عمل مبتنی بر یک هدف است. بسیاری از اهداف صرفاً بر اساس محرکهای محیط یا بر اساس شرایط انتخاب میشوند. اما هرچقدر شما بر روی اقدامات، اهداف و رفتارهای خود بیشتر فکر کنید کارهایتان آگاهانهتر خواهد بود.
حقیقت اول این است که آینده شما اکنون شما را هدایت میکند.
انسانها به اندازهای با شعور هستند که در مورد اهدافی که زندگی آنها را هدایت میکند صادق بوده و با آگاهی اقدامات خود را انتخاب نمایند.
برگرفته از کتاب اکنون خود آیندهتان باشید